جدول جو
جدول جو

معنی کلیچه شدن - جستجوی لغت در جدول جو

کلیچه شدن
(گَ دَ)
مجتمع شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیچ شدن
تصویر لیچ شدن
خیسیدن، خیس شدن، تر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلافه شدن
تصویر کلافه شدن
کنایه از مانند کلاف سردرگم شدن، سرگشته شدن، گیج شدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
کلید شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلوچ (معنی آخر) شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
بوسیلۀ کلید بسته شدن. (فرهنگ فارسی معین).
- کلید شدن دندانهای کسی، در تداول عامه، چفت شدن دندانهای وی بر اثر سرمای شدید یا نزدیکی مرگ. (فرهنگ فارسی معین). باز نشدن دو فک از یکدیگر چنانکه در مردگان. سخت شدن فکین بر هم که گشادن از یکدیگر مشکل شود، چنانکه در مصروعان و محتضران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
سرگشته و سراسیمه شدن. (ناظم الاطباء). کلافه شدن. گیج و سرگشته شدن. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ کَ دَ)
سرگشته و سراسیمه شدن. مضطرب گشتن. (ناظم الاطباء). مانند کلافه سردرگم شدن. گیج شدن. (فرهنگ فارسی معین) ، سرگشته شدن از گرما، از گرما نزدیک بیهوشی رسیدن. دل گرفتن از گرما یا بخار گرم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سخت ناراحت شدن: ’از گرما کلافه شدم’. (فرهنگ فارسی معین). بمعنی بهم خوردن حال و خارج شدن از حالت طبیعی بمناسبت گرمای زیاد (در حمام و یا در زیر آفتاب سوزان و غیره) با علتهای دیگر هم ممکن است استعمال شود. (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده) ، از کوره دررفتن. بیش از حد طاقت کسل یاناراحت و عصبانی شدن. (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا
(رَ زَ کَ / کِ دَ)
انقباض. (یادداشت مؤلف) ، اقتیاد. انقیاد. (منتهی الارب) ، امتداد. (تاج المصادر بیهقی). ممتد گشتن. (یادداشت مؤلف). تمدد. (منتهی الارب) ، انجرار. منجر شدن. (یادداشت مؤلف) (تاج المصادر بیهقی) ، جذب شدن. (یادداشت مؤلف). انجذاب. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلاوه شدن
تصویر کلاوه شدن
سراسیمه شدن، کلافه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلافه شدن
تصویر کلافه شدن
مانند کلافه سر در گم شدن گیج شدن، سخت ناراحت شدن: (از گرما کلافه شدم)
فرهنگ لغت هوشیار
بوسیله کلید بسته شدن، یا کلید شدن دندان (های) کسی. چفت شدن دندانها وی بر اثر سرمای شدید یا نزدیکی مرگ: (مشدی مثل مار بخود می پیچید. نفس نفس میزد یکهو پس افتاد و دندانها یش کلید شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلید شدن
تصویر کلید شدن
((~. شُ دَ))
بسته شدن، قفل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلافه شدن
تصویر کلافه شدن
((~. شُ دَ))
سرگشته شدن، گیج شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
ليتمّ رسمها
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
Outstretch
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
étendre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
wyciągać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
ยืดออก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
estender
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
پھیلنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
প্রসারিত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
kunyoosha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
растягивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
広げる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
延伸
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
למתוח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
ausstrecken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
merentang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
फैलाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
uitstrekken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
estendere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
extender
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
простягувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
펼치다
دیکشنری فارسی به کره ای